آرشيو وبلاگ دانلود ها
آمار وبلاگ ![]()
سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 10:22 :: نويسنده : ali & mehdi
وقت نماز در يكي از شب ها معاويه به خواب سنگيني فرو رفته بود. نزديكي هاي صبح بود كه مردي او را از خواب بيدار كرد. وقتي معاويه از خواب بيدار شد، چشمش به مرد افتاد، با تعجب از او پرسيد: ((تو چه كسي هستي؟! و چرا بدون اجازه وارد كاخ من شده اي؟)) شخص ناشناس جواب داد: ((من ابليس هستم.)) معاويه كه خيلي ترسيده بود گفت: ((چرا مرا از خواب بيدار كردي؟)) ابليس جواب داد: ((وقت نماز است و من تو را بيدار كردم كه سر وقت به مسجد بروي و نمازت را به موقع بخواني)) معاويه نگاهي به او انداخت و گفت: ((تو شيطان هستي و شيطان نيز هيچ وقت خير بندگان خدا را نمي خواهد.)) شيطان جواب داد: ((تو را از خواب بيدار كردم كه نمازت قضا نشود و بعد آهي بكشي و با خود بگويي اي كاش به مسجد مي رفتم و نمازم قضا نمي شد. آيا مي داني ارزش اين آه از صدها نماز بالاتر است و من مي خواستم اين آه نصيب تو شود و تو مورد رحمت خدا قرار نگيري))*
*: مثنوي مولوي
منبع: گلچيني از متون كهن نظرات شما عزیزان:
|
|||||||||||||||||||
نويسندگان
پيوندها
آخرين مطالب
|
|||||||||||||||||||
![]() |